نویسنده: حسین جوان آراسته




 

ولایت تشریعی پیامبر (ص) و امام معصوم (ع) سه شأن را در بر دارد: مرجعیت دینی، صلاحیت قضایی و زعامت سیاسی.
پس از شهادت امام حسن عسکری (ع) در سال 260 ق. دوران غیبت و در حجاب قرار گرفتن خورشید پر فروغ امامت فرا رسید و حکمت الهی بر این تعلق گرفت که از نیمه دوم قرن سوم، آخرین حجت حق، مهدی موعود (ع) از دیده ها غایب شود. دوران غیبت به دو دوره غیبت صغرا (1) و غیبت کبرا تقسیم شده است:
دوره غیبت صغرا از سال 260-329 ق. ادامه یافت. در این مدت چهار تن از عالمان و وارستگان که مورد اعتماد ویژه امام زمان (عج) بودند، به طور خاص به مقام نیابت منصوب گردیدند. اینان به ترتیب عبارت بودند از: عثمان بن سعید عمروی، محمد بن عثمان، حسین بن روح نوبختی و علی بن محمد سمری. اینان رابط میان امام و امت بودند و به عنوان نواب اربعه یا نواب خاصه معروفند.
با درگذشت علی بن محمد سمری، دوره غیبت کبرا آغاز شد. در این دوره، مقام نیابت و جانشینی امام (ع) به صورت عام بر عهده فقیهان وارسته قرار داده شده و از آن جا که منصب نیابت به شخص خاصی تعلق نگرفته و بر اساس اوصافی نظیر فقاهت، عدالت می باشد «نیابت عامه» نام گرفته است.
در مورد «نیابت» لازم است امور زیر مورد توجه قرار گیرد:
1. در اصل لزوم و وجود نیابت در عصر غیبت، هیچ یک از دانشمدان و متفکران شیعی تردیدی ندارد.
2. در این که این نیابت بر عنصر فقاهت تکیه می زند و بر مدار آن سیر می نماید نیز هیچ کس تردید نکرده است؛ به دیگر سخن، از آغاز دوره غیبت تا زمان حاضر هیچ فقیه، متکلم، فیلسوف، عارف، مفسر و دانشمند شیعه ای دیده نشده است که خاستگاه دیگری برای «نیابت» معرفی نموده باشد. روایات فراوانی که در شأن عالمان دین وارد شده و آنان را وارثان انبیا، دژهای مستحکم اسلام، امینان پیامبران و آشنایان به حلال و حرام الهی معرفی نموده اند، بر این مطلب گواهی می دهند.
نیابت فقیهان در دو زمینه مرجعیت دینی (ولایت در افتا) و صلاحیت قضایی (ولایت در قضا) نیز بی هیچ مخالفتی مورد پذیرش واقع شده است.
4. مرجعیت دینی در فقیه به معنای افتا، ولی در پیامبر (ص) و امام معصوم (ع) به جهت دارا بودن ملکه عصمت، تعلیم و تبیین وحی است. امام معصوم از ولایت تکوینی و معنوی ویژه ای نیز برخوردار است که برترین مرتبه ولایت است و به معصوم اختصاص دارد.
5. در صورتی که نیابت فقیهان در عضر غیب شامل ولایت و زعامت سیاسی هم گردد سومین استثنا بر «اصل عدم ولایت» خواهد بود.
6. ولایت فقیه در این معنا محدود به حوزه «امور عمومی» است و فقیه هیچ گونه ولایتی در زمینه امور شخصی افراد جامعه ندارد و شرعاً مجاز به چنین تصرفی نیست؛ به عبارت دیگر« اصل عدم ولایت در حوزه امور خصوصی» در هر صورت به قوت خود باقی است.
7. امور عمومی، اموری هستند که به منافع و مصالح کلی جامعه مربوطند و شامل امور اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و آموزشی، نظامی و نیز اقتصادی (در بخش های کلان) می گردند. امروزه سیاست گذاری، برنامه ریزی و اجرا در زمینه های فوق به دست دولت ها صورت می گیرد.
همه مباحث مربوط به «ولایت سیاسی فقیه» نفیاً و اثباتاً در همین حوزه قابل طرح و بررسی است. هم چنین بحث «ولایت» آن بخش از امور خصوصی را نیز در بر می گیرد که به جهتی در تزاحم با امور عمومی و منافع اجتماعی است.
سؤال اساسی این است که آیا دلیلی بر اثبات ولایت فقیهان در حوزه امور عمومی و حکومتی از نظر عقل و شرع وجود دارد؟
این مقاله در مقام پاسخ گویی به همین سؤال است که دلایل را در دو قسمت دلایل عقلی و دلایل نقلی بررسی می کنیم.
الف) دلایل عقلی (2)
تقریرهای مختلفی از دلیل عقلی بر «ولایت فقیه» وجود دارد:

تقریر اول:

این دلیل مشتمل بر مقدمات زیر است:
1. مطابق جهان بینی توحیدی، حاکمیت معقول و مقبول، حاکمیت مطلق الهی است.
2. حکومت اسلامی، تنها ابزار اعمال حاکمیت الهی است (اصل لزوم سنخیت بین نوع حاکمیت و نوع حکومت).
3. هدف از حکومت اسلامی، اجرای قانون الهی است که متضمن تکامل مادی، معنوی، دنیوی و اخروی انسان ها می باشد.
4. هر حکومتی نیاز به حاکم و رهبری شایسته دارد.
5. حکمت الهی، تعیین پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم را از سوی خداوند به عنوان رهبر برای تبیین، تأمین و تضمین قوانین الهی، ایجاب نموده است.
6. در عصر طولانی غیبت و عدم دسترسی به معصوم نیز تعیین نزدیک ترین افراد به معصوم (در دو خصیصه مهم علم و عمل) به عنوان نایب و جانشین آنان، بر اساس حکمت الهی ضروری می باشد.
7. فقیهان شایسته وارسته، نزدیک ترین افراد به معصوم می باشند.
نتیجه: رهبری فقیهان جامع شرایط به مقتضای حکمت الهی در عصر غیبت ثابت است.
در توضیح دلیل فوق اشاره به این نکته ضرورت دارد که آن چه در مورد حکمت الهی مطرح است، تحصیل و تأمین غرض به بهترین شکل ممکن است. اگر برای انتظام امور دینی و دنیای مردم و به تعبیر دیگر، اقامه دین و قانون الهی راه های متعددی وجود داشته باشد، (نظیر نصب فقیه از سوی معصوم، انتخاب فقیه از سوی مردم و یا انتخاب مؤمن عادل کاردان از سوی مردم با نظارت فقیهان) حکمت الهی ایجاب می کند که مطمئن ترین و مؤثرترین راه وصول به آن در اختیار بندگان قرار گیرد. بی شک همراهی دو امتیاز بسیار مهم « عصمت» و «نصب» در رهبری پیامبر و امام، به جهت نقش آفرینی ویژه این امتیازها در تأمین غرض تضمین اجرای قوانین الهی در میان مردم بوده است. در مورد رهبری پیامبر و امام معصوم این امکان نیز وجود داشت که خداوند، با معرفی آنان به عنوان معصومان که شایسته رهبری اند، گزینش آنان به عنوان رهبر را در اختیار مردم قرار دهد (نفی امتیاز نصب در رهبر) یا حتی مردم با وجود معصوم، اقدام به گزینش رهبر غیر معصومی نمایند که تحت نظارت پیامبر یا امام معصوم اعمال رهبری نماید (نفی هر دو امتیاز عصمت و نصب در رهبری با وجود پیامبر یا امام). اما سؤال اساسی این است که آیا این راه ها به یک میزان توان تأمین غرض شارع مقدس را دارند؟ ضرورت دخالت «عصمت و نصب» در رهبری پیامبر و امام، دلیل روشنی است بر این که راه های چند گانه موجود برای رهبری حکومت اسلامی از توان و ضمانت اجرای یکسانی برخوردار نیستند. خداوند طریق نصب را برگزیده است که برتر از سایر راه ها است. عقل نیز در میان راه های بدیل، راه مطمئن تر را انتخاب نموده به آن حکم می نماید.
در مورد رهبری فقیه از آن جا که شرط «عصمت» غیر مقدور است، شرط «عدالت» از باب بدل اضطراری جایگزین آن می گردد؛ به تعبیر دیگر، «عصمت والی، شرط در حال امکان و اختیار است و عدالت، شرط در حال اضطرار.» (3) بدین ترتیب، از میان دو شرط عصمت و نصب در والی، شرط اول به ناچار در عصر غیبت منتفی است، اما شرط دوم که تعیین و نصب والی و زمامدار به اقتضای حکمت الهی می باشد، به قوت خود باقی است. عقل حکم می کند که هم تنظیم قانون و هم تعیین مجری آن به دست کسی باشد که حاکمیت تشریعی مختص ذات اوست. نکته مهم دیگر این است که نیابت فقیه از امام معصوم ایجاب می کند در مقام زعامت سیاسی نیز نوع حکومت و رهبری فقیه با نوع رهبری امام معصوم از سنخ واحد یعنی انتصابی باشد. از سوی دیگر تفکیک میان مناصب سه گانه فقیه وجهی ندارد.
با این دلیل عقلی می توان امور زیر را ثابت نمود:
الف) ضرورت حکومت اسلامی؛
ب) ولایت و رهبری پیامبر، امام و فقیه جامع شرایط؛
ج) تعیین و نصب ولایت از سوی خداوند؛
د) برابری قلمرو اختیارات نایب (فقیه جامع شرایط) با منوبٌ عنه (امام و پیامبر) جز در موارد استثنا شده. (4)

تقریر دوم:

این دلیل مبتنی بر مقدمات زیر است:
1. هر جامعه ای برای انتظام امور خویش نیازمند حکومت و حاکم است.
2. حاکم هر جامعه باید مصالح و منافع مردم را در نظر گرفته و مطابق آن عمل نماید.
3. انسان معصوم به سبب حدّ اعلای شایستگی علمی، تقوایی و کارآمدی، توانایی استیفای مصالح و منافع جامعه را به طور کامل دارا می باشد.
4. در عصر غیبت که استیفای مصالح جامعه در حد مطلوب میسر نیست، به حکم عقل باید نزدیک ترین مرتبه به حد مطلوب را تأمین نمود.
5. نزدیک ترین مرتبه به امام معصوم در سه امر علم به اسلام (فقاهت)، شایستگی های اخلاقی (تقوا و عدالت) و کارایی در مسائل سیاسی و اجتماعی (کفایت) تنها بر فقیه جامع شرایط قابل انطباق می باشد.
نتیجه: پس از امام معصوم، فقیه جامع شرایط، رهبری و ولایت بر مردم را بر عهده دارد.
بر اساس دلیل عقلی فوق، ولایت فقیه معنایی ندارد جز رجوع به اسلام شناس عادلی که از دیگران به امام معصوم نزدیک تر است. (5) تکیه استدلال فوق بر لزوم گزینش اصلح می باشد. اصلح بودن گرچه مراتبی دارد که فرد اعلای آن در عصمت و علم لدنی مصداق پیدا می کند، اما ملاک هر امری در مراتب پایین تر آن نیز هم چنان باقی است و از باب قاعده « مالا یُدرک کله لا یترک کله» و «المیسور لا یترک بالمعسور» گزینش اصلح همان گزینش فقیه جامع شرایط است.
این دلیل عقلی، «ولایت فقیه» را ثابت می کند، اما توان اثبات « نصب ولایت» را ندارد، زیرا استیفای منافع جامعه با انتخاب فقیه جامع شرایط از سوی مردم نیز امکان پذیر می باشد. بنابراین، هر دو طریق انتصاب و انتخاب از نظر عقل وافی به مقصود می باشد.

تقریر سوم: (6)

مقدمات این دلیل به صورت زیر ارائه شده است:
1. انسان ها یک سلسله نیازهای اجتماعی دارند که تصدی آنها وظیفه سیاستمداران جامعه می باشد.
2. اسلام به شدت به امور سیاسی و اجتماع اهتمام ورزیده، احکام فراوانی در این زمینه تشریع نموده و اجرای آن را به سیاستمدار مسلمانان تفویض کرده است.
3. سیاستمدار مسلمانان پیامبر اکرم (ص) و جانشینان آن حضرت (امامان معصوم (ع)) بوده اند.
4. امامان معصوم که شیعیان خویش را از رجوع به طاغوت ها و قضاوت جور نهی نموده اند، بی تردید فرد یا افرادی را به عنوان مرجع در امور سیاسی و اجتماعی که در همه زمان ها و مکان ها مورد ابتلای مردم است نصبت و تعیین نموده اند.
5. نصب مرجع در امور سیاسی و اجتماعی، متعین در فقیه جامع شرایط است، زیرا هیچ کس قائل به نصب غیر فقیه نشده است؛ به تعبیر دیگر، امر، دایر بین عدم نصب و نصب فقیه عادل است و چون بطلان فرض عدم نصب روشن است، نصب فقیه قطعی خواهد بود. (7)
دلیل فوق اصل ولایت فقیهان را ثابت می کند، اما از اثبات «ولایت انتصابی» عاجز است.
در مقدمه پنجم به این صورت می توان مناقشه نمود که با امکان معرفی فقیهان واجد شرایط از سوی امام به مردم و انتخاب آنان توسط مردم نیز غرض حاصل می شود. بنابراین، ضرورت عقلی بر «نصب» وجود ندارد زیرا امر دائر بین چند چیز است نه دو چیز.

تقریر چهارم: (8)

خلاصه این دلیل چنین است:
مقدمه اول: اسلام تنها به احکام عبادی نپرداخته است، بلکه در زمینه مسائل اقتصادی، مالیاتی، جزایی، حقوقی، دفاعی، معاهدات بین المللی و... نیز مقرراتی دارد. (9)
مقدمه دوم: احکام اسلام نسخ نشده و تا قیامت باقی است.
مقدمه سوم: اجرای احکام اسلام جز از طریق تشکیل حکومت ممکن نیست، زیرا حفظ نظام جامعه اسلامی از واجبات مؤکد و اختلال امور مسلمانان از امور ناپسند می باشد. حفظ نظام، جلوگیری از اختلال و هرج و مرج و حفاظت از مرزهای کشور اسلامی در مقابل متجاوزان که عقلاً و شرعاً واجب است، جز با والی و حکومت میسر نیست. (10)
مقدمه چهارم: بر اساس اعتقاد به حق شیعه، امامان معصوم پس از پیامبر اکرم (ص) والیان امر بوده و همان ولایت عامه و خلافت کلی الهی را دارا بوده اند.
مقدمه پنجم: دلیل لزوم حکومت و ولایت در زمان غیبت همان دلیل لزوم ولایت امامان معصوم است. (11)
مقدمه ششم: عقل و نقل متفقند که والی باید عالم به قوانین، عادل در اجرای احکام و با کفایت در اداره جامعه باشد. (12)
نتیجه: امر ولایت به ولایت فقیه عادل باز می گردد و اوست که برای ولایت بر مسلمانان صلاحیت دارد. اقدام به تشکیل حکومت و تأسیس بنیان دولت اسلامی به نحو وجوب کفایی بر همه فقهای عادل واجب است.
همه مقدمات شش گانه از واضحات بوده، جای هیچ تردید در آنها وجود ندارد.
نتایج روشنی که از این برهان گرفته می شود عبارتند از:
1. ضرورت حکومت اسلامی در زمان غیبت؛
2. ثبوت اصل ولایت فقها؛
3. ثبوت اطلاق ولایت فقها؛ (13)
اما این دلیل نیز انتصابی بودن ولایت را اثبات نمی نماید، چرا که از نظر عقل راه انتخاب بسته نیست.
از بررسی مجموع دلایل عقلی نتایج زیر به دست می آید:
1. اقامه برهان بر اثبات « ولایت فقیه» از طرق متعدد امکان پذیر است.
2. از میان دلایل عقلی، تقریر اول توان اثبات امور زیر را دارد:
الف) اصل ولایت فقیه؛ ب) اطلاق قلمرو ولایت؛ ج) نصب ولایت.
3. دلایل عقلی دیگر، اصل ولایت فقیه و اطلاق آن را به روشنی اثبات می نماید.
4. برخی از ویژگی های مهم حاکم اسلامی عبارتند از: فقاهت، عدالت و کفایت (کارآمدی).

پی نوشت ها :

1- دوران غیبت صغرا را می توان برزخی میان دوره حضور کامل و غیبت کامل (کبرا) دانست. برای گذر از حضور به غیبت و قطع ارتباط ظاهری با امت، فترت غیبت صغرا، سختی محرومیت از وجود امام را کمتر می نموده است.
2- دلیل هنگامی عقلی است که همه مقدمات یا حداقل کبرای آن عقلی باشد. در صورت اول دلیل را «عقلی محض» یا «مستقل» و در صورت دوم که مرکّب از نقل و عقل است «غیر مستقل» می نامند.
مثال دلیل عقلی محض:
الف) عالم متغیّر است.
ب) هر متغیری حادث است.
نتیجه: عالم حادث است.
مثال دلیل عقلی غیر محض:
الف) خداوند به اطاعت از پیامبر فرمان داده است.
ب) اطاعت از فرمان خداوند واجب است.
نتیجه: اطاعت از پیامبر واجب است.
«دلیل عقلی محض چون مقدماتش به وسیله عقل تأمین می گردد همان برهان معهود است. مقدمات برهان به دلیل عقلی بودن آن، دارای چهار خصوصیات می باشند که عبارتند از: کلیت، ذاتیت، دوام و ضرورت. نتیجه متفرع بر برهان نیز به دلیل ویژگی مقدمات آن، کلی، ذاتی، ضروری و دایمی است. از این بیان دانسته می شود که دلایل عقلی محض و براهینی که در باب نبوت و یا امامت اقامه می شود، هیچ یک ناظر به نبوت و یا امامت فردی خاص نبوده و فقط عهده دار اثبات نبوت و امامت عامه می باشند. در باب ولایت فقیه نیز هرگاه برهانی بر ضرورت آن در عصر غیبت اقامه شود، نظر به ولایت شخصی خاص نداشته و تنها اصل ولایت را اثبات می نماید» (عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه، ص 125).
3- عبدالله جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، ص 159.
4- گفته شده است: « تمسک به مقتضای حکمت یا قاعده لطف برای اثبات ولایت انتصابی فقیه بر مردم در صورتی تمام است که غرض شارع حکیم جز از این طریق حاصل نشود. این غرض یعنی انتظام دنیای مردم بر اساس دین یا به بیان دیگر اقامه حکومت دینی، به طرق دیگر نیز متصور است؛ به عنوان مثال ولایت انتخابی مقیده فقیه، وکالت فقیه از سوی مردم، نظارت فقیه و انتخاب مؤمن کاردان از سوی مردم و... مهم این است که دین اقامه شود و دنیای مردم با توجه به ضوابط دینی به احسن وجه اداره شود. اگر ولایت انتصابی فقیه تنها طریق حکومت اسلامی نیست و اداره دینی جامعه از طریق دیگر نیز میّسر است بر شارع حکیم از باب لطف یا به مقتضای حکمت، نصب فقیهان به ولایت بر مردم واجب نیست. (محسن کدیور، حکومت ولایی، ص 374).
اگر این سخن تام باشد، همین اشکال عیناً بر حکومت دینی امامان و ولایت انتصابی آنان نیز وارد می شود؛ زیرا وقتی معتقد باشیم: « مهم آن است که دین اقامه شود و دنیای مردم با توجه به ضوابط دینی به احسن وجه اداره شود» دیگر چه ضرورتی بر نصب امام وجود دارد؟
آیا در زمان حضور امام معصوم نیز راه دیگری برای اقامه دین نظیر انتخاب امام معصوم به حکومت از سوی مردم وجود ندارد؟
آیا تحصیل غرض از این طریق که مردم موظف به «انتخاب» امام معصوم باشند نیز امکان پذیر نیست؟
آیا اهل سنت در زمینه اعتقاد به خلافت انتخابی سخنی غیر از این دارند؟
آیا این امر به تجدید نظر در اعتقادات اساسی شیعه نمی انجامد؟
«دلیل عقلی تخصیص بردار نیست و به اجازه قائلان خود پیش نمی رود، بلکه در صورت صحت باید تمام ملازمات عقلی آن را نیز پذیرفت.» (ر.ک: همان، ص 365)
مسئله این نیست که «ولایت انتصابی فقیه تنها طریق حکومت اسلامی نیست و اداره جامعه از طریق دیگر نیز میسر است» و مسئله اصلی در این نیست که «حکومت می تواند از مشاوره فقیهان بهره مند شود یا اصولاً تحت نظارت فقها باشد. «آری، حکومت می تواند این گونه باشد و منعی هم وجود ندارد که چنین حکومتی، حکومت دینی نامیده شود، اما سؤال اساسی این است که در دَوَوان امر بین ولایت، وکالت، نظارت و مشورت، تضمین دینی بودن حکومت در کدام یک بیشتر و کدام حکومت از پشتوانه محکم تری برخوردار است؟
اگر « با نظارت فقها بر جامعه غرض اقامه حکومت دینی تحصیل می شود و نیازی به اجرای بالمباشره از سوی فقها نیست» (همان، ص 388). همین امر در مورد پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) نیز باید صادق باشد و عصمت و علم غیب از این جهت نقشی ندارند. هم چنین اگر «حکومت اسلامی اعم از ولایت انتصابی فقیه است» این سخن باید در مورد حکومت اسلامی پیامبر و امام معصوم نیز صادق باشد، و چون هیچ اندیشور شیعی ملتزم به چنین لوازمی نمی باشد، موارد یاد شده خود دلیل بر این حقیقتند که تنها فرض حکومت اسلامی (به معنای واقعی) فرض «ولایت» است وگرنه خداوند در زمینه زعامت سیاسی پیامبران و امامان معصوم(نه زعامت دینی) راه های وکالت و یا نظارت را پیش پای آنها قرار می داد و آنان را از قید «نصب» رها می ساخت.
5- ر.ک: محمد تقی مصباح، « حکومت و مشروعیت»، فصلنامه کتاب نقد، شماره 7، ص 66.
6- تقریر سوم، دلیل عقلی غیرمستقل است که از سوی آیه الله بروجردی اقامه شده است.
7- ر.ک: دراسات فی ولایه الفقیه، ج1، ص 456-460. تقریر دیگری از دلیل عقلی از سوی آقای علی اکبر رشاد، ارائه شده است. ر.ک: کتاب نقد، شماره 7، ص 89.
8- این دلیل مستفاد از عبارات امام خمینی است.
9- ر.ک: امام خمینی، کتاب البیع، ج2، ص 460.
10- همان، ص 461.
11- «فما هو دلیل الإمامه بعینه دلیل علی لزوم الحکومه بعد غیبه ولی الامر (عج)» (همان، ص 461 و ر.ک: 464).
12- همان، ص 464-465. خطبه 131 نهج البلاغه نیز از جمله دلایل نقلی است.
13- بر این نتیجه مناقشه زیر وارد شده است: «این که قلمرو حکومت در حوزه امور عمومی باید مطلقه باشد یا مقید به احکام اولی و ثانوی شرعی و قانون مرضی خدا و مردم، این دلیل و ادله مشابه آن از اثبات این گونه مطالب ناتوانند.» (محس کدیور، حکومت ولایی، ص 385). این بیان نشان می دهد که نویسنده مفهوم مطلقه را به درستی تصور ننموده است. مطلقه بودن قلمرو حکومت، به مفهوم خروج از احکام اولی و ثانوی نیست. مطلق بودن ولایت در نظر قائلان آن از جمله امام خمینی، منوط به ملاحظاتی است که لازم است برای پرهیز از هر گونه پیش داوری و برداشت ناصواب، نسبت به آنها توجه دقیق صورت گیرد. فقیهی که دارای ولایت مطلقه است لازم است در چارچوب مصالح اسلامی و جامعه مسلمین اقدام نماید. تقدیم اهم بر مهم یا دفع افسد به فاسد و نیز کلیه تصمیماتی که فقیه عادل در زمینه رعایت مصلحت جامعه اسلامی می گیرد، درصورتی که خارج از احکام اولیه باشد منحصراً جزء احکام ثانویه بوده و فرض صورت سوم برای آن باطل است. اینک معلوم می گردد تمامی مناقشاتی که نسبت به اطلاق قلمرو ولایت از سوی نویسنده « حکومت ولایی» صورت گرفته است مبنای فقهی نداشته، بلکه در مبادی تصوری آن خلط واضحی پیش آمده است.

منبع مقاله: جوان آراسته، حسین؛ (1386)، مبانی حکومت اسلامی، قم: مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ سوم